بهشب، لحظهای که در دامن افق سر کشد ستاره
کند با فسونگری، سوی عاشقان، هر زمان نظاره
شبان، با نوای نی، گویدت خوش از کوه و از کناره
که از کس نشانه، در این گردش زمانه، کجا مانده جاودانه
نماند ز ما اثر، در جهان مگر شعر عاشقانه
خوشا لحن عاشقی، زانکه جاودان ماند این ترانه
سحرگه، که در چمن، غنچه پیرهن میدرد ز مستی
دهد جلوۀ سحر، رونق دگر بر جمال هستی
بگیرد ز ژالهها، جام لالهها، حال میپرستی
شنیدم ز بلبل، که گفتی به خوشهچینی
که گل زین چمن نچینی.
که این لاله و سمن، سرو و نسترن، هر کجا که بینی
بود قلب عاشقی، دست دلبری، موی نازنینی.
کند با فسونگری، سوی عاشقان، هر زمان نظاره
شبان، با نوای نی، گویدت خوش از کوه و از کناره
که از کس نشانه، در این گردش زمانه، کجا مانده جاودانه
نماند ز ما اثر، در جهان مگر شعر عاشقانه
خوشا لحن عاشقی، زانکه جاودان ماند این ترانه
سحرگه، که در چمن، غنچه پیرهن میدرد ز مستی
دهد جلوۀ سحر، رونق دگر بر جمال هستی
بگیرد ز ژالهها، جام لالهها، حال میپرستی
شنیدم ز بلبل، که گفتی به خوشهچینی
که گل زین چمن نچینی.
که این لاله و سمن، سرو و نسترن، هر کجا که بینی
بود قلب عاشقی، دست دلبری، موی نازنینی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر