شبانگاهان - عبدالحسین مختاباد

شبانگاهان تا حريم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ريزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله سازم
دل شيدا حلقه را شکند تا برآيد و راه سفر گيرم
مگر يکدم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گيرم
خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم ديدگان تری جان پر شرری شعله آهی
بيا ساقی تا به دست طلب گيرم از کف تو جام پی در پی
بداده دل ای قرار دلم نوبهار دلم می رسی پس کی
چو آن ابر نوبهارم من به دل شور گريه دارم من می توانم آيا نبارم من
نه تنها از من قرار دل می ربايد اين شور شيدايی
جهانی را ديده ام يکسر ديده ام يکسر غرق دريای ناشکيبايي
بيا در جان عشاقان گل افشان کن گل افشان کن
به روی خود شب ما را چراغان کن چراغان کن

۱ نظر: