مگو با من - بهرام حصیری

دل من ، هم چو نیلوفر به موج خون نشسته

ببین آئینه ی روحم زسنگ غم شکسته

تو ای همزاد رویایی ، مگو از رنج تنهایی

مرا با خود رها کن در دل شب های یلدایی

من و این کوه درد و غربت و آزرده جانی ها

سرشک حسرت و کنج غم و بی همزبانی ها

من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی

مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی

چون بلبلی بی آشیان ، آواره از بستان شدم

دور ازوطن ، از سوز دل مانند نی نالان شدم

تا من جدا ای آسمان از جمع سرمستان شدم

چون زورقی بی بادبان ، سرگشته در طوفان شدم

من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی

مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی

خوانم به شوری عاشقانه ، هر روز نامت با ترانه

سرسبز مان ایران زیبا ، ای راز عشق جاودانه

روزی به شوقت چون کبوتر، پر می کشم از آشیانه

با من بگو بازآ پرستو ، تا پرکشم آیم به خانه

من آن شمع سحرگاهم که دارم عمر کوتاهی

مگو با من ، مگو با من ؛ چرا هر لحظه می کاهی

۱ نظر:

  1. کاش لینک دانلود این آهنگ خاطره انگیز رو هم میگذاشتید البته به همراه نام شاعر

    پاسخحذف