از یاد رفته - داوود مقامی

دانم ای زیبا روزی، بر مزارم بنشینی
سر کنی آه و زاری، گوشه غم بگزینی
من به امید وصالت، عمر خود دادم بر باد
تا تو اکنون اینچنین بر خاک ماتم بنشینی
رفته ام از یاد، عمر بی بنیاد
در غم رویت، داده ام بر باد
ناله های مرا شنیدی
همچو بخت از برم رمیدی
پیش چشمان ژاله بارم
با رقیبان من فریدی
داده ام ای داد
عمر خود بر باد
به من بگو، تا به کی، با رقیبم میمانی؟
به گوش او، از وفا، قصه تا کی میخوانی؟
چو بسته شد، پای او، همچو من در دام تو
شبی ز خود، از جفا، ناگهانش میرانی
........
مردم بدین امید که شاید به راه راست
یک لحظه لااقل تو به گورم نظر کنی
........
عبرت بگیر از عمر من
چو من مکش از او دامن
تو عهد خود با او مشکن



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر